نکات دستوری و آرایه های ادبی:
به کامم تلخ کنند ß کنایه از لذت نبردن
مرخصی ام مثل باد گذشت ß تشبيه
مرخصی ام مثل باد گذشت ß کنایه از تند و سریع بودن
عزا گرفته بودم ß کنایه از اضطراب و دلهره
هول بودم ß کنایه از دستپاچگی
جا خوردم ß کنایه از تعجب ناگهانی
یک عالمه ß اغراق و بزرگنمایی
مِن و مِن کردم ß کنایه از تعلل و کندی در صحبت
هوا پس است ß کنایه از نامناسب نبودن اوضاع
مثل شیر ژیان ß تشبیه مادر به شیر
ننه ام یک پارچه چریک شده بود ß تشبیه
بچه هایشان را لای پنبه خوابانده اند ß کنایه از توجه زیاد به فرزندان
مثل بچه ی آدم ß کنایه از وضعیت و حالت عادی
یقه ات را بچسبند ß کنایه از پیگیری جدی و مداوم
گوشش پر بود ß کنایه از آگاهی زیاد
گوشش بدهکار نیست ß کنایه از توجه نکردن
سرش را گرم کردم ß کنایه از مشغول کاری کردن
حلال کردن ß کنایه از گذشتن از خطا و بدی کسی
شیرم را حرامت می کنم ß کنایه از نفرین کردن
از سرم بگذر ß کنایه از مرا ببخش، بی خیالم شو
بدی و خوبی ß تضاد
جوش آورد ß کنایه از عصبانی شد
دهانت بوی شیر می دهد ß کنایه و طعنه از بچه و کم سن و سال بودن
جگرم را خون کردی ß کنایه از ناراحتی و غصه ی شدید
مثل رعد پریدن ß تشبيه
مثل رعد پریدن ß کنایه از اقدام سريع
سرک می کشیدم ß کنایه از تحقیق و بررسی
نفس راحتی کشیدم ß کنایه از آرامش و آسودگی خیال
خرم از روی پل گذشت ß کنایه از انجام شدن کار
یک ایل آدم ß اغراق و بزرگنمایی
شیرش کردی ß کنایه از جرئت بخشیدن، تهییج کردن
آب غوره نگیر ß کنایه از «گریه نکن»
نگاه چپ چپ ß کنایه از نگاه اخم آلود
دلش آب می شد ß کنایه از اثرپذیری
بو برده بود ß کنایه از باخبر شدن و پی بردن
باد گرم، دست خود را به صورتم می کشید ß جان بخشی
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گردان |
واحد نظامی |
مرخصی |
استراحت از کار |
آقایم |
منظور پدرم |
وِل |
آزاد، رها |
چه بسا |
بسیار فراوان |
عوض می کردم |
تغییر می دادم |
یک عالمه |
بسیار زیاد |
بالأخره |
عاقبت، سرانجام |
پادگان |
سربازخانه |
اعزام |
فرستادن، روانه کردن |
الحمدالله |
شکر خدا |
دكان |
مغازه |
پاورچین پاورچین |
آرام آرام |
کلک |
حقه، فریب |
جورواجور |
مختلف |
سوء ظن |
بد گمانی |
سوا |
جدا |
سفت |
محکم |
کلون |
قفل چوبی درب |
ژیان |
خشمگین |
یک پارچه |
سرتاسر |
كرم |
بخشش |
دخالت |
فضولی |
چینه |
لبه ی دیوار گلی |
عذرخواهی |
طلب بخشش |
بدبخت |
بیچاره و گرفتار |
گول می زنی |
فریب می دهی |
ارواح |
جمع روح |
رفتگان |
مردگان، اموات |
از جانب من |
از طرف من |
فامیل |
اقوام |
بغض |
گرفتگی گلو از ناراحتی |
رعد |
تندر |
غش کردن |
بیهوش شدن |
گوش تا گوش |
پشت سرهم، کنار هم |
هجوم بیاورند |
حمله کنند |
تقصیر |
کوتاهی |
از سرگرفت |
شروع کرد |
روضه |
ذکر مصیبت |
محو |
ناپدید |
پُز دادن |
خودنمایی کردن، فخر فروشی |
||
طفره رفتن |
زیر بار مسئولیت نرفتن |
||
جبهه |
محل نبرد با دشمن، خط اول جنگ |
||
تسویه |
مساوی کردن، در اینجا حقوق پایان کار |
||
چریک |
نیروی ضربتی، سرباز آموزش دیده |
||
از غذا کم و کسر نگذار |
غذایت را خوب و کامل بخور |
||
محوطه |
فضا، محدوده ی مکانی، حیاط |
||
هل دادن |
فشار دادن و به سمت جلو راندن |
||
پل صراط |
پلی که در روز قیامت که همه باید از آن عبور کنند اما انسان های خوب در جهنم نمی افتند |